روزانه هاي ياسمين

ساخت وبلاگ
عید امسال، دایجون اینا از شیراز اومدن و تو حسابی با پسردایی هات بازی کردی خصوصا علی جون عمه  که حتی یه لحظه هم ولش نمی کردی...بعد از تعطیلات عید، بخاطر شرایط کاری بابایی، تصمیم گرفتیم که بزاریمت پیش دبستانی تا آمادگی برای مهرماه هم پیدا کنی.با یه مهد صحبت کردم و روز اول یکی دو ساعتی رفتی.چه بارون شدیدی هم بود اونروز.من از اداره خودمو رسوندم و دو ساعتی اونجا نشستم تا تو عادت کنی.چند روزی رفتی ولی این هفته چون مریض شدی نفرستادمت، البته تعطیلی سه شنبه هم کمک خوبی بود. ولی امروز از اول صبح با هم رفتیم مهد و تورو گذاشتم و خودم اومدم اداره، امروز اولین روزی هست که تا ساعت 2 باید مهد باشی...توی راه گریه ام گرفته بود.امیدوارم که خدا پشت و پناهت باشه عزیزدل مامان و خسته نشی. روزانه هاي ياسمين...
ما را در سایت روزانه هاي ياسمين دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4yasaminenazaninc بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 16:37

سلام دختر نازنینم

از شروع سال جدید، تو هم یک تجربه جدید داشتی و اون هم ورود به پیش آمادگیه... اوایل برات سخت بود که صبح زود بیدار بشی البته هنوزم برات سخته و هر روز صبح ازم می پرسی مامان من کی تعطیل می شم...اصلا دوس نداری بهت بگن که می ری مهد، اگر بگن مهد ، می گی من مدرسه می رم.

روزانه هاي ياسمين...
ما را در سایت روزانه هاي ياسمين دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4yasaminenazaninc بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 16:37